سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

عید فطر 92

عید سعید فطر رو بهمه دوستای گل وبلاگیم تبریک میگم دوستان، ادامه مطلب: این عکسارو شب و روز عید فطر گرفتم و امروز فرصتی دست داد(پسری در خواب قیلولس) تا بیام و آپ کنم پسری ما همچنان از هرچیزی برا الو کردن استفاده میکنه و به الو میگه دیـــــــــــی... و به دایره واژگانش جیزه هم اضافه شده منتها میگه جیس یا گاهه ز..ز نیمــــــــــــرخ خشکل پسرم یک پـــــــــــــــــــــــــــــــدر و پـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسر گـــــــــل و بلبــــــــــــــــــــــــل ...
27 مرداد 1392

جشن کوچولو

دیشب به اتفاق خاله سامره و عمو رضا(دخترخالم وهمسرش) که ساکن تهرانن، ی جشن کوچولو و خودمونی بمناسبت تولد امیرحسین جون گرفتیم. خوش گذشت...اما بی نهایت .. جای خانواده هامون خالی بود... امیرحسین جون هم از فرصت استفاده کرد و تا تونست نای نای کرد اونم به شیوه ی کاملا حرفه ای... دوستان.. ادامه مطلب: پسری سوار بر سه چرخش(هدیه ناقابلی از طرف خودم و بابایی) نای نای ... امیرحسین جون درحال فـــــــــــــــــوت کردن شمع کیک تولدش ...
27 مرداد 1392

این روزای امیرم

سلام مامانی،عمرم،نفسم این روزا دوباره به شیطنت گذشتت برگشتی اما از نوعی دیگه همش داری با خودت حرف میزنی و یسری کلمه میگی که بعضیش نامفهومه ... علاوه بر ماما(البته فقط زمانی که بغل میخوای یا بچیزی نیاز داری)،بابا بندرت و د..د،دایی یا دیی هم میگی که همون دالـــــــــــی خودمونه و اده بمعنی بده.  بکمک تکیه گاه  و با دیدن چیزای مورد علاقت از جمله کاغذ و خودکار و سجاده و ...قدم بر میداری اینروزا غذاخوردنت خوب شده منتها دیگه تو بیداری کم شیر میخوری و فقط تو خواب،اصولا همیشه همینطوری،ی وقت شیرخوردنت عالیه غذا خوب نمیخوری یوقت هم بالعکس سیستم خوابتم تو ماه رمضون یکم بهم ریخته یعنی گاهی ساعت 4 پامیشی میای سر سفره سحری! اگه چیز...
27 مرداد 1392

نان لواش

تو زندگیم یادم نمیاد از غذایی بدم اومده باشه اما میشه که مثلا چیزیو کمتر دوس داشتم از جمله اینها نون لواش بوده منتها تقریبا ی هفته ای میشه که نون لواش تو خونه ما و تو دل ما جاشو باز کرده: تو این ی هفته سر سفره افطار دردونه ما میاد سروقت نون لواش و با دستای کوچولوش تیکش میکنه و میذاره تو دهنش و میخوره بعد این پروسه تا ما افطار کنیم ادامه داره و اینطور میشه که ما تو این ی ربع بیست دقیقه از دست خرابکاریای ایشون در امانیم به این ترتیب، از این ببعد نون لـــــــــــــــــــــــــــــــواش جزء لاینفک یخچال ماست.  
27 مرداد 1392

در آستانه تولد یکسالگی

به نام خدایی که با دادن یک هدیه بما زندگی منو و مامان زهرا را شاد و شادتر کرد.الان دقیقا 34 ساعت مونده تا شماره انداز تقویم زندگی هدیه ما، عدد یک را برای اولین و آخرین بار در صفحه زندگیش ثبت و ضبط کنه، امیرحسین جون سلام من و مامان بهت تبریک میگیم، هممون سال خیلی سختیو پشت سر گذاشتیم اما به آینده بیش از پیش امیدوار شدیم، بابایی از خدایی که تو را از آسمون به زمین فرستاده میخوایم تنت همیشه سالم و قلب نازنینت مالامال از زندگی باشه و میخوام اینو بدونی که شادیت، شادیمونه و بغضت، روز مرگ ماست، امیرجان پس بخاطر ما هم که شده همیشه شاد باش. ...
27 مرداد 1392

شروع استقلال

تقریبا از اوایل نه ماهگی عادتت دادم که خودت بخوابی بدون اینکه رو پاتکونت بدم برای این کار هم بقط کافیه من یا بابا چشامونو ببندیم و کنارت مثلا بخوابیم! این هم آب خوردن امیرحسین و شروع استقلالش در ده ماهگی دوستان ادامه مطلب: ...
27 مرداد 1392

عکسای آتلیه نه ماهگی گل پسر مامان و بابا

با نام و یاد خداوند، خاله ها سلام ، امرو از مامانی اجازه گرفتم تا قد یه پست هم من مطلب بنویسم:چند وقت قبلا به اصرار فراوون مامان و بابا رفتیم آتلیه همون آتلیه که برا اولین بار که خیلی کوچول موچولو بودم رفتم آره منظورم همون آتلیه لنزو دیگه، خاله ای که مسئول این آنلیه هست خیلی به من لطف داره چون همیشه برام سنگ تموم می رازه، راستی این دفعه دیگه شرمندمون کرد و یکی دو روزه مکسامو بهم داد که البته ناگفته نمونه پیگیری مامانی هم بی تأثیر نبوده، القصه خاله ها و پسرخاله ها دیگه می تونن تو ادامه مطلب مکسامو اگه دوست داشته باشن ببینن.    ...
27 مرداد 1392
1